«الف» هم بالاخره ازدواج كرد. اينكه ميگويم بالاخره براي اين است كه او يك سال و نيم با كسي بود كه ميگفت عاشقش است و به هيچكس ديگر نميتواند فكر كند. اما الان با او ازدواج نكرده است. سه ماه بعد از كات كردن با او، با كسي ازدواج كرد كه بازهم ادعا مي كند خيلي پسر خوبي است و خيلي دوستش دارد. از اين ويژگي «الف» خوشم ميآيد. چون خودم هم همينگونه هستم! من مثل الف يك سال و نيم با كسي رابطه عاطفي نداشتم. اما شده است فكر كنم كه كسي را دوست دارم و هيچكس براي من، «او» نميشود و نهايتا يكي دو هفته براي از دست دادنش غصهدار بودم!
الان هم فكر ميكنم كه فلاني را خيلي دوست دارم و هرچه او را با بقيه مقايسه ميكنم ميبينم كه هيچكس براي من او نميشود... بقيهاي كه بد هم نيستند و شايد به لحاظ قيافه و خيلي چيزهاي ديگر از او بهتر باشند. اما اگر به او نرسم هم واقعا همين حرف را ميزنم؟ وقتي فكر ميكنم ميبينم نه آنقدرها هم مهم نيست. وقتي فكر ميكنم ميبينم «عاشقي» واقعيِ آدمهايي مثل من بعد از رسيدن تازه شروع ميشود...
من و الف واقعا به هم شباهت داريم. هر دو از آنهايي هستيم كه در اوج بدبختي و گرفتاري، آيسپك ميگيريم دستمان و صداي خندههايمان تا آن سر شهر ميرسد. هر دو اگر چيزي را از دست داده باشيم فكر ميكنيم كه مال ما نبوده و با غصه خوردن به ما برنميگردد. پس بهتر است به چيزهايي فكر كنيم كه مال ماست و عاشق كسي بشويم كه به او رسيدهايم... و هر دو هيچ ميانهاي با گذشته و آينده نداريم.
بوي پوست گردو...
برچسب : عاشقی بعد از ازدواج, نویسنده : azahraaghaee2d بازدید : 65